زمستان میگذرد

سرد

اما سرمایی نیست

بهاری که خواهد رسید

سبز

اما رنگی نیست

کمرنگ تر از هر بهاری

و هر بار بهاری بی رنگ تر

تابستانی پر از خورشید

گرمای حوصله سر بر

بی گرمایی اما

بی بویی هم

بی سایه ای حتا

و پاییزی خشک و طولانی و غمناک

منتظرِ ریزشِ زردِ کمرنگِ خرد شده

بی هیچ نشانه ای

از تغییری


سالها

فصل ها

ماه ها

و

روزها


تاریخِ شلوغی نوشته خواهد شد

اتفاقی اما نمی افتد

زمانِ من به س بازگشته

خلسه ی میان نفس هایِ کند زمین

چون ایستادن زمان در اوج نقطه ی پرتاب

یا

س بعد برخورد


روزها میگذرند

روزها می گذرند

شب و شب و شب

تکرارِ بازِ تکرار

به تماشای زندگی ایستاده

رقصی در میان نیست

میانه ای نیست

زمستانِ زمان است

سرد

اما سرمایی نیست

هیچ اتفاقی نیست

بی اتفاقی، صلح است

صلحی بی آغاز

همیشه اما معلق

نمیدانم بی اتفاقی شاید خوب باشد حتا

معلق میانِ آمده و نامده


دلم از فارسی هم میگیرد

بی واژه ای برایِ وصف حسِ بی حسیِ زمان


 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

. بررسي هاي اسلامي graphic-design عشق Mary لحظاتی برای تنهایی server1224 گروه مهندسی عصر نو